به ترنمی، دژ وحشت این دیار بشکن.
"سکوت عجیبی همه جا رو فرا گرفته. همایـون شجـریان میخونه: سوای خون دلت، در سبو چه میبینی؟ بگو چه میبینی؟ دخترک صاف نشسته روبهروم. زل زده بهم. چشماش رو ازم برنمیداره. ولی نگاهش سرده. گوشهی لبش میلرزه. یک قطره اشک آروم از روی گونههاش سُر میخوره و میچکه. سرش رو میندازه پایین. یه جوری که انگار خجالت کشیده. صدای همایون رو میشنوم که داره میگه: تویی برابر تو، چشم در برابر چشم، در آن دو چشم پر از گفت و گو چه میبینی؟ یه زمانی دخترک پر از حرف بود. حرف های تمام نشدنی از همه جا، از همه چی. ساکت شده امّا. باز میشنوم که: نفسم گرفت از این شهر، درِ این حصار بشکن. انگار حرف دل دخترک باشه، انگار خیلی وقته این آرزو رو پنهان کرده. که دیگه دلش نمیخواد تو این شهر زندگی گنه. همایون میخونه: ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا، تو ز خویشتن برون آی سپر تتار بشکن. دخترک به فکر فرو میره"
+ چه شبها و شبهایی رو با تک تک آهنگهای این آلبوم گذروندم. طعم ناب لذت دیشب (کنسرت) هدیهی یک عزیزی بود که سالها و سالهاست با منه.
"خوبه که هستی. همیشه باش لطفا."
- ۹۳/۰۵/۱۷