یک جرعه از این جام تهی

چیزهایی "هست" که نمیدانـــی.

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳

تنهایی؛
تنهایی؛
تنهایی؛
هیچ چیز به اندازه تنهایی غم انگیز نیست!
تنهایی
نام بیهوده زندگی‌ست
وقتی بیداری
     خسته و غمگینی
وقتی می‌خوابی کابوس می‌بینی!

وقتی تنهایی!
سردت می شود
انگار برف
روی استخوان‌هایت نشسته باشد
تنهایی
جهنمی نامتعارف است
جهنمی با آتش سرد
میان شعله‌ها از سرما یخ می‌زنی!
تنهایی هول‌آور است
پر از ظلمت و ناشناختگی 
مثل خانه‌ای متروک در حاشیه جنگل
عبور نسیمی از لابلای علف‌ها
می تواند از ترس دیوانه‌ات کند.

تنهایی درنگ در سنگ است
حرف زدن از یاد آدم می‌رود
تنهایی
درست مثل پیری ست
خمیدن تک درخت است
تنهایی تجسم راه‌‌های مسدود است
بیچارگی روباه است
در یک قدمی مرگ و ترن.

و این تنهایی تلخ است
تلخ مثل نگاه نوازنده ای که
با دست های بریده به پیانو می‌نگرد!

"رسول یونان"

نمیدونم مکانیزم مغز (ذهن؟) من چرا اینجوریه! یا اصلا بقیه آدم‌ها هم این‌جوری هستن یا نه! ولی به طرز شگفت آوری ذهن من یک سری کلمات، جملات، مونولوگ ها و دیالوگ ها (عمدتا احساسی) رو بُلد میکنه. بعد  اون حرف بُلد شده، مثل خُره میفته به جونم! یک بار، ده بار، هزار بار هی توی سرم میچرخه و تکرار پشت تکرار! به طرزی وحشتناک و اعصاب لِه کن. در این جور مواقع اگر با کسی درمیون بذارمش شاید از این اوج شور و هیجان کم بشه ولی اکثر مواقع معمولا کسی که اون داستان رو درک کنه نیست، اینه که سرجام میشینم و کاری نمیکنم امّا مغزم باورنکردنی وار، در حال تکرار و تحلیله، تکرار و تحلیل...انقدر که به مرز دیوانگی میرسم.

 

  • سنجاقک ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی