یک جرعه از این جام تهی

غروب غم گرفته

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳

انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را به یاد دارم
که در غروب آن‌ها
در خیابان ها از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم
نه غریب
اما این بعدازظهرهای جمعه
پایان و تمامی نداشت؛
می‌گفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمی‌گردد
اما نمی‌دانم چرا
این بعدازظهرهای جمعه بازمی گشتند

احمدرضا احمدی

 یک غروب جمعه‌ی پاییــزی و هجوم دلتنــگی و دل‌گرفتگی و بغــضِ لعنتی...

احساس می‌کنم دارم تو سایه زندگــی می‌کنم. یادم بمونــه با دلیل و بی دلیــل هی به آدم‌ها نگم " ممنون که هستی"، هــر چقدرم که ممنون بودن‌هاشون باشی بازم همیــشه محکومی به این‌که خودت تنهایی همه‌ی درد و غــم رو به دندون بکــشی. 

+ دیشب خواب دیدم بــرف اومده، همه جا یک دست سپــید شده بود...

  • سنجاقک ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی