یک جرعه از این جام تهی

بی تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو

حسین منزوی

وقتی آدمی باشی که هر شب خواب ببینی و در اثر به هم ریختن همه چی از جمله الگوی خوابت چند وقتی خواب نبینی ناخوداگاه مشوش میشی. دلت برای دنیای خواب و رویا تنگ میشه. دلت دنیای خارق‌العاده‌ی خواب‌هایت را هوس می‌کند. مشوش و دلتنگ و هوس‌آلود بودم تا این‌که چند شبی هست خواب‌ها به من برگشتن. چه برگشتن باشکوهی هم! خواب‌ها برگشته‌اند اما چیزی به نام رویا گُم شده است. مثلا همین دیشب خواب می‌دیدم یک جایی شبیه کویر بودم. هوا به شدت سرد و تاریک و من تنها بودم. هر چه فریاد میزدم، هر چه نگاه میکردم هیچ جنبنده‌ای نبود، صدایم به هیچ‌کسی نمی‌رسید. تنهای مطلق. از همه بدتر نمی‌تونستم ماه رو تو آسمون پیدا کنم! ستاره‌ها رو میدیم، خوشه پروین، دب اکبر و اضغر ولی ماه رو گُم کرده بودم. عدم وجود ماه در بیابان وحشتم را چندین برابر کرده بود. تا جایی که چشم کار میکرد فقط ریگ و ماسه و شن بود. من نمیدونم برزخ واقعی چه شکلیه یا کجاست ولی اینو میدونم که دیشب من تو برزخ بودم. تنها. تاریک. سکوت. سرد. نه پای رفتن، نه پای ماندن.

این تاریکی کوتاه نمی‌آید. زندگی هنوز زیبایی هم دارد؟ طمع شعله نمی بندم! خردک شرری هست هنوز؟!

همین.

  • سنجاقک ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی