چشم من به راهت همیشه تا بیایی.
میباری بر مزارش خوش به حالت که بارانی
...
میگه از همهی سهشنبهها متنفرم. از صدای زنگ گوشی متنفرم. همینطور از زمستون. از اون روز سرد زمستونی که بهش خبر دادند و نمیدونه چطوری خودش رو رسونده. اون روزم سه شنبه بوده. سکتهی مغزی بدون کوچکترین سابقهی بیماری برای یک دختر جوون اتفاق کمی نیست که بشه باهاش کنار اومد. یک سال از نامزدیشون گذشته بوده. پر از رویا و آرزوهای دوتایی و نقشههای آینده و به همین سادگی صبح یک سهشنبهی زمستونی لعنتی همه چیز نابود شده. میگه هنوز بعد از گذشت هفت ماه و بعد از تمام جلسات تراپیهای هفتگی، یک کابوس تکراریِ تلخ رو هر شب میبینم. شبا که از خواب میپرم ناخوداگاه گوشی رو برمیدارم و شمارهاش رو میگیرم. اما خیلی وقته گوشیش خاموشه...
اگر کسی رو دوست دارید نگذارید بره تو لاک خودش، اجازه ندید به تنهایی خو کنه. سخته اما آدمها بالاخره یاد میگیرن راه تنهایی زندگی کردن رو و وقتی هم راهش رو پیدا کردن دیگه هرگز به حالت قبلی برنمیگردن. هر چیزی یک زمانی داره، فرصت و زمانش که از دست بره دیگه رفته ...
+ راستی اصلا خوشحالم که نیستی و لازم نیست نگرانت باشم!!
- ۹۳/۰۷/۳۰