ذکر روز : رهاش کنه بره رئیــس.
آهای دخترک! حواست را خوب جمع کن. یادت باشد این بار اگر دلت خواست پایش را از گلیمش درازتر کند و هوسِ عشق به سرش زند، گوشش را چنان بپیچانی تا عشق و عاشقی که نه، هــوش از سرش بپرد و به خود بیاید. بگذار جهان بگردد و بگردد و آدمها عاشق شوند، عشق بیاید و در دلشان جا خوش کند، بگذار تلألوی این عشق دنیایشان را رنگی کند، بگذار دلشان ضعف برود از حُرم نفسهای معشوق، بگذار عطر بهارنارنج بپیچد در وجود مردمان عاشق این دیار، بگذار هوای دونفرهها حواس از سرشان بپراند، بگذار تار و پودشان را با عشق رج بزنند؛ بخوان، ببین و بشنو اما هرگــز اجازه نده حتی برای لجظهای هم به قدم گذاشتن در این جاده فکر کنی، بی شک این راه تو نیست. هر چی میخواهی بگویی را من از بَرم، تو چه؟ آن یواشکیهای غمگینانه در خاطرت هست؟!
به گمانم اگر روزی بخواهند جایزهای برای تنها یک ویژگیِ آدم ها بدهند، آن ویژگی برای من قطعا و بدون شک توانایی بی نظیر در غرق شدن هست. من استادم که خودم را غرق کنم. کافی است تو به من دریایی نشان دهی که مورد توجهم واقع شود به کسری از ثانیه نخواهد رسید که چونان خودم را در آن غرق می کنم که دیگر هیچ رد و نشانی ازم باقی نمیماند. مدام به این فکر میکنم کاش یک طوری بشود که آدم بتواند کنترل احساساتش رو در دست بگیرد و در مواقع خاص، هوشیاری و منطقش حرف اول را بزند. شاید این رنج کمتر شود.
میدانم، آخــرش از بس با خودم حرف میزنم دیوانه میشوم، اگر تا به حال نشده باشم طبعا.
- ۹۳/۰۹/۰۱