آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
شنیدن این جملهی روحبخش از دکتر که در زندگی، همهی مسائل را نمیتوانی حل کنی و بعضی از مسائل را فقط باید هضم کنی انگار یک آبی باشد روی آتش ِ دلم، خیلی بهم آرامش داد. وجود بعضی از آدمها واقعا برکت است.
به قول دوستـی، گاهی به احساسات انسانها شلیک میشود. دقیق و بینقص. شلیکی که نمیکُشد و فقط درد غیرقابل وصفی بهجا میگذارد. یادم بماند اگر روزی از این کویر وحشت به سلامت گذشتم، حواسم به آدمهای اطرافم باشد، آدمهایی که از بهشتشان رانده شدند و شاید در لحظهای از زمان نیاز به یک همدلی یا انگیزه برای شروع سفر زندگیشان داشته باشند. هر انسانی یک روزی از بهشتی که درش هست به بیرون رانده میشود، بهشت همان نقطهی امنیت ماست. آن وقت است که باید دستش را گرفت. یادم باشد به جای زخم زدن، سعی کنم باری را از روی دوشش بردارم. یادم باشد بهش گوش بدهم، اجازه بدهم حرف بزند. یادم باشد به جای تنها گذاشتن، کمکش کنم، یادم باشد کمکش کنم. شاید من آخرین دلخوشیِ کسی باشم، پس بیتفاوت رهایش نکنم به حال خودش. کاش یادم بماند. آدمها فراموش کارهای قهاری هستند.
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر این خوشی خواب ها کم است
خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
+ جناب آقای قربانی، چقــدر جانانه این غزل "محمد علی خانِ بهمنی" را خوانده، پیشنهاد میدم حتما گوش کنید.
++ چقدر باید یادم باشد همش من!
- ۹۳/۰۹/۰۴