صرفا جهت استعمال شخصی.
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۳
اول. بعد از پنج سال دوری اجباریِ تحمیلیِ بیانصافانه، عکس امروزشون دست تو دست هم خنده روی لبام نشوند. تو همهی عکسهاشون دارن میخندن، خندههای از ته ِ دل. فقط پنج سال از بهترین روزهای زندگی و جوونیش هدر شد.
دوم. دخترکش به دنیا اومده، اسمش رو گذاشتن "ماهـور". باباش خیلی وقته یه سری لالایی براش آماده کرده. امشب اولین شب حضورش تو این دنیاست. امیدوارم عمرش با برکت باشه.
سوم. مامانش بعد از پنجاه روز امروز از بیمارستان مرخص شده. تقریبا همهی دکترا ناامید شده بودن، ولی مامانش جنگید، انقدر جنگید تا دکترا رو سورپرایز کرد.
- ۹۳/۰۹/۲۷