یک جرعه از این جام تهی

هنوز با همه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را

سعدی

مزخرف‌ترین پاییز عمرم، بَل هُم اضل بالاخره پایان گرفت. هر چقدر این پاییز اعصابم را خرد کرد و تیره بود نه زرد، نه قرمز، نه نارنجی و نه هیچ رنگ دیگری. سیاهِ یک‌دست. به جایش کاش زمستان آرام باشد. سپید باشد. روشن باشد. نمی‌دانم چرا اما امید بسته‌ام به این زمستان. ناامید نشم خدا ...

پ.ن ۱ : این یادداشت حاوی حرف‌های ناگفته فراوانی است که بیخِ گلویمان مانده و مجالی برای شنیدنش نیست.

پ.ن ۲ : کسی از دردِ دل‌های ما ندارد خبر. دوست کجاست؟


  • سنجاقک ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی