زمستون باز توی این خونه برگشت.
دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
سعدی
مزخرفترین پاییز عمرم، بَل هُم اضل بالاخره پایان گرفت. هر چقدر این پاییز اعصابم را خرد کرد و تیره بود نه زرد، نه قرمز، نه نارنجی و نه هیچ رنگ دیگری. سیاهِ یکدست. به جایش کاش زمستان آرام باشد. سپید باشد. روشن باشد. نمیدانم چرا اما امید بستهام به این زمستان. ناامید نشم خدا ...
پ.ن ۱ : این یادداشت حاوی حرفهای ناگفته فراوانی است که بیخِ گلویمان مانده و مجالی برای شنیدنش نیست.
پ.ن ۲ : کسی از دردِ دلهای ما ندارد خبر. دوست کجاست؟
- ۹۳/۱۰/۰۱