آنِ من است او، هی مبریدش.
سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴
جوانهای که با آن همه ترس و لرز کاشتهام یک ماهه شده است. در این یک ماه روزهایی بوده که به کلی ازش قطع امید کردهام. دست از مراقبتش برداشتهام، رهایش کردهام اما انگار سخت جانتر از آنی هست که فکر میکردهام. احساسم؟ نمیتوانم توضیح بدهم. یعنی هر باری که نشستهام و با خودم تصمیم گرفتهام که به طور جدی احساسم را تشریح کنم، آخرش منجر به نگرانی و اعصاب خوردی شده است! بنابراین فعلا تصمیم گیری را به روز دیگری موکول کردهام. وضعیت کنونیام دستها زیر چانه، خیره به گلدان، منتظر برای هر نشانهی سبزی که روحم را نوازش کند.
کاش پا بگیرد جوانهام ...
- ۹۴/۰۵/۲۰