برای ف.
چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
- چشمانی که دوستشان دارم.
- باید هم، چون تو در آنها شناوری.
- من در آنها و تو در من. در جز جز ذرات وجود من. تو تمام هستی مرا تصرف کردهای.
-من تو را تصرف نکردهام، من خود را در تو جستهام از آن دمی که تو را بازیافتهام.
سلوک - محمود دولت آبادی
جمعه عقد "ف" بود. آخرین حلقه اتصال به دوران کودکیم هم گسسته شد. ف همبازی تمام کودکی و نوجوانیام بود. آن روز در آن لباس که میدیدمش باورم نمیشد انقدر بزرگ شدهایم. تمام خاطرات کودکی، تمام بازیهایمان در آن خانه که روزگاری تمام آرزویم کمی بیشتر ماندن در آنجا بود از جلوی چشمانم عبور میکرد. حالا دیگر او آن طرف جوی است و من این طرف ماندهام مثل همیشه. بغض کردم بارها و بارها، بدون شک اما از خوشحالیش و خندههای سرمستانهاش و به ثمر نشستن عشقش. کاش همیشه همینظور عاشق و خوشبخت بمانند.
- ۹۴/۰۶/۱۱