نشه که "ن" جای "ر" را بگیره.
يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴
همهی ترسم از این است که سی و هشت ساله، چهل و هشت ساله یا پنجاه و هشت ساله شوم ولی باز هم در این تنهایی دست و پا بزنم. بله! لابد یک چیزی این وسطها خراب بوده است، جورابی پاره شده، ظرفی شکسته، دکمهای افتاده که من این طور سرگشته و گم شدهام. هر شب با خودم قرار میگذارم حرف استاد را آویزه گوشم کنم که تنهایی یکی از تراژدیهای زندگی است و از آن گریزی نداری! که میگفت بالا بروی و پایین بیایی و خودت را به آب و آتش هم بزنی تنهایی، چون انسان به ذاتش تنهاست. اما صبح که از خواب پامیشوم باز یادم میرود. باز همان بهانهها، باز همان خواهشها. من یک استعدادی دارم و آن هم این است که کلمات را میتوانم زندگی کنم، به تمامی مجسم کنم. مخصوصا کلمات و نوشتههایی با رنگ و بوی عشق! و من عجیب زیاد میخوانم ...
- ۹۴/۰۸/۲۴