یک جرعه از این جام تهی

آرزویم که می‌شود باشی یا نه؟

شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴

من خون‌بهای قطره‌قطره اشک‌هایم را با نگاه ...

تاوان گلوگلو بغض‌هایم را با بوسه ...

من تقاص تپش‌تپش دل‌تنگی‌هایم را با آغوش از تو خواهم گرفت ... ،

        بیا ... ،

             تو عاشقانه محکوم خواهی شد ... ،

        بیا ... ،

             تو حاکمانه معشوق خواهی شد ...

 فرشید فرهادی

 

  • سنجاقک ..

و دیوونه‌ای که منم.

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴

آخ آخ، اونجاش که میگه : تو فکر یه آغوش محکم باش، آغوش این دیوونه محکم نیست.

  • سنجاقک ..

آرزوت چی هست حالا؟

پنجشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۴

دلیل نیامدنت از این دو حالت خارج نیست
یا نمی خواهی ام یا ...
یا ابوالفضل !
یعنی نمی خواهی ام ؟!


"بهرنگ قاسمی"


  • سنجاقک ..

ارغوانم دارد می‌گرید.

چهارشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۴

این را از وجود خودم، با وجود خودم، از عمری که تباه کرده‌ام فهمیده‌ام. نه! آدم بدون عشق نمی‌تواند زندگانی کند.

"کلیدر- محمود دولت آبادی"

پرسیده بود که سرکار می‌روی؟ گفته بودم: بله، چند ماهی می‌شود. گفته بود پس یک قدم به جلو برداشتی! سکوت کرده بودم. نگفته بودم جلو؟! کدام جلو؟ مگر مسیری هم هست که من در آن قدمی بردارم، تو بگو حتی به عقب! از این‌جایی که من ایستاده‌ام فقط یک ابدیتی روبه‌رویم است، بی‌روح، بی‌شوق، بی‌قصه و بی‌رویا. و آخ که امان از این بی‌رویا شدن. آدم نمی‌داند سرش را به کدام دیوار بکوبد! خالق پیوسته و توامانِ رویاهای رنگی دیروز نابینایِ محض رویاهای امروز شده است. فقط از روزی به روز دیگر، از غروبی به سحری، از طلوعی به شبی، و الحق که فقط شن‌های ساعتِ شنیِ عمر کارشان را به‌غایت و تمام و کمال بلدند. 

متاسفانه کلمات قدرت عجیبی روی من دارند. پای کلمه که در میان باشد ضعیف‌تر از همیشه می‌شوم. گاه بارها و بارها به جمله‌ای که مطمئنم خالق آن هم انقدر برایش وقت نگذاشته و شاید خیلی سرسری آن را نوشته فکر می‌کنم و فکر می‌کنم. به خصوص حکم‌هایی که در میان این کلمات صادر می‌شوند و منِ سست را به قهقهرایی می‌کشانند آن سویش ناپیدا. حکم‌هایی از این دست که فلان که باشی بهمان می‌شوی! یا ما فلانی‌ها بهمانیم یا بهمان‌ها را فقط ما فلانی‌ها درک می‌کنیم. و منی که ساعت‌ها باید بنشینم فکر کنم یعنی من که فلان نیستم، بهمان هم نمی‌شوم و بهمان‌ها را نمی‌فهمم و الی آخِر و این همه، چه تلخ است. به خصوص وقتی در این گزاره‌ها ردی از عشق به چشم می‌خورد آن وقت است که من می‌مانم با بی‌عشقی و بهمان نبودن و هزار فکر دیگر. دلم برای این دخترک می‌سوزد.

اصلا همه‌ی دنیایت هم اگر پرفکت باشد بدون عشق همانی است که جناب دولت‌آبادی فرموده‌اند.


  • سنجاقک ..

فقط این ماه را دوام بیاورم لطفا.

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴

و قهرمان من آن دستی بود که در اولین روز اردی‌بهشت ساعت هفت عصر حوالی میدان ونک ناخوداگاه دور بازوانش حلقه شد.

  • سنجاقک ..

هزار کاکُلی شاد در چشمان توست

هزار قناری خاموش در گلوی من

احمد شاملو

اگر همه چی همین‌جوری بمونه چقـــدر تزسناکه و من خط مقدم جبهه ترسم.


  • سنجاقک ..

و تو چه میدانی انتظار چیست . . .

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴

غمگینم مثل مادر پیر و فرتوتی که امروز پیکر آخرین شهید را هم آوردند اما خبری از پسرش نشد.

  • سنجاقک ..

All i need is a beauty song

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴

از نامه های ناتمام؛

برایت گفته بودم گاهی اوقات ماندن سخت‌تر از رفتن است؟ اشتباه بود، سخت چقدر پیش پا افتاده به نظر می‌آید برای ماندن! رفتن، کندن، بریدن بیشتر به بازی می‌ماند. وقتی می‌روی کنده می‌شوی. تمام می‌شود. بعد از نو مثل همان ققنوس سر بر میاوری از میان تلی از خاکستر. درد دارد؟ مگر می‌شود بدون درد باشد! اما ماندن، امان از ماندن که جانِ آدم را می‌گیرد و کنده نمی‌شوی. تمامت می‌کند و تمام نمی‌شود. می‌سوزاند و باز شعله‌ورتر آتش می‌گیری. زخمی‌ات می‌کند و دوباره و چندباره دَلمه‌ روی زخم را می‌کند و خون می‌اندازد. می‌گویند دو گروه هستن که هیچ وقت مثل اول نمی‌شوند، آن‌هایی که به جنگ رفته‌اند و آن‌هایی که عاشق شدند، آخ آن‌هایی که عاشق شدند.

قربانت.


  • سنجاقک ..

سراب رد پای تو.

يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴

آدم ِ سرگردان توی بیابان را تشنگی نمی‌کُشد، سراب می‌کُشد

درست مثل آدم تنها. که آدم تنها را دل‌تنگی نمی‌کُشد. امید می‌کشد ...

فرشید فرهادی

  • سنجاقک ..

من نبودم، چُنین چُنانم کرد.

يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴

یک روز از خواب بلند شوم و پست‌چی در خانه را بزند و بگوید خانم فلانی شما یک نامه دارید و من سریع مانتو و روسری‌ام را بردارم و دکمه آسانسور را بزنم و وقتی دیر کرد منتظر نمانم و پله ها را دو تا یکی پایین بروم و پست‌چی بگوید خانم فلانی؟ و من هیجان‌زده بگویم بله، کجا را باید امضا کنم و نامه را از دستش بگیرم و همان‌جا جلوی در سریع پاکت را باز کنم و بنشینم به خواندنت. کلماتت را ببلعم.

من عاشق نامه‌ هستم آن هم از نوع کاغذی، دست‌نویس و ترجیحا با خط خوش. مثل همان‌هایی که در دوران نوجوانی با ف رد و بدل می‌کردیم. چقدر منتظر نامه‌هایش می‌ماندم. هشت صفحه یا ده صفحه برای هم می‌نوشتیم. آن موقع‌ها تعداد صفحات نامه با میزان خوش‌بختی‌ام رابطه مستقیم داشت. به دلیل مسافت زیادی که بینمان بود و اربتاطات دیجیتال این گونه در تمام زندگی‌مان رخنه نکرده بود برای ف نامه می‌نوشتم و او نیز ایضا! فکر می‌کنم اولین بار ایده‌اش را او مطرح کرد، مثل همیشه خالق ایده‌های بِکر. مانند ایده‌‌ی خلاصه‌سازی کتاب‌ها. کتاب‌های داستانمان را می‌خواندیم و آن‌ها را در چند صفحه خلاصه می‌کردیم و بعد تصویرسازی! حتی یک کتابخانه‌ی کوچک برای بچه‌های فامیل و آشنا راه‌انداخته بودیم و کتاب‌هایمان را بهشان امانت می‌دادیم. آهان! داشتم از نامه می‌گفتم. نامه‌ای که منتظرش می‌مانم. نامه‌ای که مخاطبش منم اما فرستنده‌اش پیدایش نیست. لابد این هم یک بازی جدید است! و من پیامبر انتظار.

 + عنوان از غزلیات شمس

 

  • سنجاقک ..