ساعت، گذرِ عمر را نشانات میدهد، آئینه امّا آن را توی صورتات میکوبد ...
فرشید فرهادی
1- ویلیام گلاسر در تئوری انتخابش مفهومی به نام دنیای کیفی را مطرح میکند. "دنیای کیفی، تصاویر ذهنی، ایدهآلها، باورها، اشیاء و اماکن و حتی توقعاتی که ما از روابط، اتفاقات و افراد در ذهن خود داریم و میسازیم است و واقعیت برای ما، بر اساس این دنیای کیفی، شکل میگیرد و تفسیر میشود." هر کسی یک دنیای کیفی دارد که لزوما با دنیای کیفی بقیه یکسان نیست. من همیشه از اینکه دیگران نمیتوانستند مرا درک کنند، احساس خوبی نداشتم. اما باید بدانم هر آدمی آن چیزی رو که میشنود با کانتکست خودش میسنجد و درک می کند، پس این فکر بیهوده را که بقیه بتوانند آدم را درک کنند باید بریزم دور. خلاص.
2- دیشب یکی از بدترین شبهایم بود، خوابم نمیبُرد و اشک امانم را بریده بود. صدای تیک تاک ساعت هم اعصابم را بیشتر خرد میکرد. فکرها حجوم آورده بودند. سرزنش و طغیان بیداد میکرد. آدم یک بار نمیمیرد، در طول زندگی بارها پیش میآید که آدم میمیرد. دیشب مُردم چندین بار، هر بار بدتر از قبل. خواب چه پدیدهی پیچیدهای است. گاهی از ترس کابوسهایت به بیداری پناه میبری، گاهی از کابوسِ بیداری به امید رویا، آرزوی لحظهای خواب میکنی.
3- دروغ چرا؟ از سی سالگی میترسم. خیلی هم میترسم. هر روز هم بهش نزدیکتر میشوم. یک زمانی فکر میکردم دههی سوم زندگی بهترین دوران زندگیام خواهد بود. نبـود. انتظار داشتم تکلیف خیلی چیزها روشن شده باشد. آخرش چه شد؟ هیــچ. فقط سی و دو ماه دیگر مانده. به همین نزدیکی. میترسم.
4- باید مجبور کنم خودم را بیشتر بنویسم. باید این حجم افکاری که در مغزم تلبنار شده را به کلمات تبدیل کنم، فلان عصب شناس در فلان دانشگاه معتبر دنیا نوشته بود: یک قسمت از مغز میخواهد که افشاگری و فاشگویی کند و از این طریق استرس درونی را کاهش بدهد و قسمت دیگر میخواهد که رازها را در ناخودآگاه و اعماق ذهن، انبار کند. این دو قسمت با هم جدال دارند و سرانجام یکی پیروز خواهد شد، اما در این فاصله، مغز و عملکردش آسیب میبیند. این همه انبار کردی رازها را در مغزت، چه شد؟ باید ترمیمش کنم.
5- گفت : شکیبا باش، سکوت کردم.
پ.ن: "ف" دیروز خوشحال بود، خوشحالم برایش. برایشان.